سفر کردم...


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

سفر کردم به هر شهری دویدم

چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم ز اول قدر آن شهر

ز نادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکرستانی

چو حیوان هر گیاهی می چریدم

پیاز و گندنا چون قوم موسی

چرا بر من و سلوی برگزیدم

به غیر عشق آواز دهل بود

هر آوازی که در عالم شنیدم

از آن بانگ دهل از عالم کل

بدین دنیای فانی اوفتیدم

میان جان‌ها جان مجرد

چو دل بی‌پر و بی‌پا می پریدم

از آن باده که لطف و خنده بخشد

چو گل بی‌حلق و بی‌لب می چشیدم

ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن

که من محنت سرایی آفریدم

بسی گفتم که من آن جا نخواهم

بسی نالیدم و جامه دریدم

چنانک اکنون ز رفتن می گریزم

از آن جا آمدن هم می رمیدم

بگفت ای جان برو هر جا که باشی

که من نزدیک چون حبل الوریدم

فسون کرد و مرا بس عشوه‌ها داد

فسون و عشوه او را خریدم

فسون او جهان را برجهاند

کی باشم من که من خود ناپدیدم

ز راهم برد وان گاهم به ره کرد

گر از ره می نرفتم می رهیدم

بگویم چون رسی آن جا ولیکن

قلم بشکست چون این جا رسیدم

--

مولوی

پی‌نوشت: از برکات پیاده‌روی عصر پاییزی بارانی جمعه با هم‌نشینی خش ^_^

 



نظرات شما عزیزان:

س.س.تارسکی
ساعت22:50---9 آبان 1394
هم نشینِ چیکار؟
ینی بنده نیام بگم میان «جان ها جان مجرد» اشاره به چه فیلمی داره؟؟
اووو اوووو
اوووو اووووو
اووووو اوووو ***
فک کنم مولانا هم با همین ریتم شعر رو گفته :\
** خدا شاهده اگه این تیکه رو با اهنگ فیلم نخونده باشی، اسم خودمو عوض میکنم :دی
پاسخ: :))))))) بگووووو اگه جرئت داری!!! من اگه برم پایین تو رم با خودم می‌کشم، گفته باشم! خدا شاهده با همون ریتم رفتم D:


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 22:6 توسط فاطمه صلاحی| |